سریال «یاغی»؛ از نگاه من تکرار همان چیزهاییاست که سالهاست در سینمای ایران شاهدش هستیم؛ نه! کمی دقیقتر بشوم، همان آفت تمامی هنرهای تولیدی از موسیقی گرفته تا تئاتر و از تئاتر گرفته تا سینما. تولیداتی که حتی قول میدهم خود عوامل فیلم هم نگاهشان نمیکنند. سینمایی که پشت نقاب روشنفکریای پنهان میشود که خودش هم قبولش ندارد و از جهت دیگر ادبیاتی غیرواقعی و غیرملموس را بارها تکرار میکند و به این نکته که جامعهی ترسیم شده توسطش نمایندهی جامعهی واقعی پیرامون ماست اصرار می ورزد.
محتوا همان محتوای تکراری سینمای هالیوودی یعنی تقابل زشت و زیباییست. اما اینجا ما بارها با نمادهایی روبرو میشویم هرچند بدون ساختار سالم و پردازش صحیح میخواهد به ما بقبولاند که در دنیایی گرفتار شدهایم که اختلاف طبقاتی چه در مادیات چه درسطح زندگی فردی و اجتماعی به بیشترین حالت خود رسیده است.
تفریحات و دورهمیهای ساده در حوضچههای خود ساخته در مقابل انسانهایی که در شیکترین حالت ممکن در حال بازی وتفریحاند. اما سوال اینجاست چرا برای شناخت شخصیت های متضاد و سیاه و سفید داستان باید تماما درگیر کنش و واکنش های عجیب و داد و فریادهای بی جا باشد. صحنه های جنوبی ترین نقطه شهر پر از داد و فریاد و صداهای بی جهت و نماد شمال شهر آرامش و سکوت و زیبایی حداقل تا اینجای سریال است. آیا واقعا این توهینی به شعور مخاطبی نیست که خودش درگیر همین شهر و امثال آن است. از طرفی اگر واقعا قبول کنیم چنین شلوغی های بی جهتی که در فیلم های این چنین شاهدیم چطور در میان ادبیات بی هدف و سطح پایین شاهد دیالوگ های سطح بالا از همان شخصیت هایی داریم که کلام عادی روزانهشان داد و بیداد است.
“بهتر از تو و خانواده و داییتیم که دنبال چیزی میگردید که نیستید. بد دردیه آدم فکر کنه چیزیه ولی نباشه!” چنین دیالوگی در دعوای کوچه ای ساخته شده در فیلم بیشتر از آنچه در مفهوم میخواهد بگوید برای مخاطب خنده دارست. ادبیاتی که بیشتر از آنچه حقیقی باشد به درد مونولوگ خوانی های روشنفکری میخورد.
در طرفی دیگر تصاویر کاملا از هم گسسته که مخاطب مجبور است خودش فواصل بینش را بسازد نشان از عدم توانایی در شخصیت پردازی کاراکترها دارد. همین طور پیوندی غیرمعقول، خانواده ای پول دار که قصدش کمک به جوانان کشتی گیر است از طرفی و شخصیت اول فیلم از طرف دیگر هرچند هر معنایی در ادامه سریال داشته باشد بیشتر نشان دهنده ضعف و ناتوانی فیلمنامه در روند داستان دارد. البته داستانی که تماما سوار بر طبع جامعه در قدرت پیدا کردن جوانی سرکوب شده در جامعه است.
و اما چرا مخاطب به چنین داستان هایی واکنش مثبت نشان میدهد؟
جواب این سوال به جامعه شناسی مخاطب ایرانی بر میگردد. مخاطبی که دهه هاست خواستار شخصیت هاییست که قهرمان هایی باشند ترحم بر انگیز و در عین حال از جنسی که روشنفکری ای در درون داشته باشد که راه حل زندگی خودش است. چنین قهرمانی به ظاهر نه کتاب میخواند نه سواد خاصی دارد و نه درفیلم های دهه ی اخیر تیپ خوبی دارد. در فیلمی با تف به موهای خود میزند در فیلمی دیگر نمی داند شمال شهر کجاست و در جای دیگر در بین معتادان اطراف زندگی میکند. مهم حضورش است مهم روشنفکری ای است که نمی دانیم از کجا آورده مهم شعور و معرفتش است. ولی در دنیای واقع چنین دنیایی حتی تصور هم نمیشود. دنیای ساختگی کاریکاتوری که فقط به درد همان هایی میخورد که وارد سنما میشوند و بسته تخمه را باز میکنند و خودشان را در بین همین قهرمانان تجسم میکنند.