وبلاگ آن‌روزی

آن روزها، برای یه تماس ناقابل باید شال و کلاه می‌کردیم به درِ همسایه‌ی چند خونه آن‌ور تر می‌رفتیمو یه زنگ کوتاه می‌زدیم. همین اواسط دهه شصت خودمان. ما هم بچه بودیم. میدیدیم، گاهی هم به ما می‌رسید یه صدایی پشت تلفن بشنویم. میدیدیم نمی‌شود هر حرفی رو جلوی همسایه زد. گاهی با ایما اشاره پشت تلفن باید حرف زده می‌شد. گاهی هم وقتی به جاهای باریکی کشیده می‌شد باید با یه لبخندِ تهدیدی، ناراحتی یا عصبانیتی رو منتقل کرد. مام یاد گرفتیم از نوجوونیامون که اینترنت اومده بود با ایما اشاره یه وبلاگی بنویسیم. یه چیزای بی‌سرو تهی که خودمون فقط میفهمیدیم چی هستند. ولی واقعیت حداقل خودمون می‌فهمیدیم چی بودند.