تحلیل تطبیقی اراده و تصادف: نگاهی فلسفی به دیالکتیک مفاهیم

در این نوشته «دیالکتیک اراده و تصادف» را از منظر تبارشناسی، تحلیل تطبیقی شرق/غرب و دلالت‌های معرفت‌شناختی/زیباشناختی بررسی می‌کنیم.

تبارشناسی مفهومی: ریشه‌های هستی‌شناختی اراده و تصادف

نسبت اراده[1] و تصادف (chance/aleatory) در بستر لایه‌های هستی‌شناسی[2] دارد. در غرب، مفهوم اراده از دل اسطوره‌شناسی یونانی و تقابل آپولون (نظم) و دیونوسوس (شور) سربرآورد. ارسطو در “فلسفهٔ اولی” چهارگانه، تصادف[3] را به‌عنوان رویدادهای فاقد علت غایی تعریف کرد، درحالیکه شوپنهاور در “جهان همچون اراده و تصور” اراده را نیرویی کور و نامعقول معرفی نمود که خود منشأ رنج است. نیچه این مفهوم را به “اراده به قدرت” (will to power) ارتقا داد: نیرویی فعّال، خلّاق، و جهان‌ساز که با تصادف در آمیخته است. در شرق، متون بودایی مانند “مولامادهیاماکاکاریکا”خصلت تهی[4] بودن پدیده‌ها را برجسته می‌سازد؛ ارادهٔ انسانی از دلبستگی[5] است وابستگی متقابل[6] همهٔ امورند. در تائوئیسم، متن “ژوانگ‌زی” مفهوم وو وی (wu wei/عدم‌عمل) را مطرح می‌کند: با دائو[7] که نه اراده‌گرایی است و نه تقدیرگرایی منفعل، بلکه نوعی جریان‌یابی با ساختار متغیر واقعیت است. این تمایز هستی‌شناختی میان ماهیت “سوبژکتیو/فاعلی” اراده در غرب (با تأکید بر خودبنیادی سوژه) و نگرش “غیرذاتی” شرق (با محوریت نفی خودِ پایدار) قرائت پدیدارشناختی[8] بعدی حیاتی خواهد بود.

تحلیل تطبیقی: دیالکتیک‌های متقابل و خوانش‌های تأویلی

خوانش دیالکتیکی[9] فلسفهٔ قاره‌ای[10] و شرقی، الگوهای متعارضی را نمایان می‌سازد. هگل در “پدیدارشناسی روح”، دیالکتیک را موتور پیشرفت روح مطلق می‌داند که در آن ارادهٔ تاریخی، تصادف را در کلیّت عقلانی حل می‌کند. امّا هایدگر در “هستی و زمان” با مفهوم دازاین (Dasein/هستی‌در‌جهان)، این دیالکتیک را به سطح اگزیستانسیال تنزل می‌دهد: دازاین، پروژه‌های پرتاب شده[11] ذاتاً تصادفی[12] است. “هستی‌به‌سوی‌مرگ” (Being-toward-death) اوج این تنش است: اراده برای اصالت، با تصادف گریزناپذیر مرگ رودررو می‌شود. در مقابل، فلسفهٔ ذن بودیسم با آموزهٔ “ذهن بی‌فکر” (mushin) و تائوئیسم با وو وی، تقابل میان اراده و تصادف را اساساً ناشی از دوگانه‌سازی کاذب ذهن می‌دانند. تفسیر تأویل‌شناختی[13] دگن از ذن، عمل اصیل نه نفی اراده که اشراقی است که در آن “کوه، کوه است”؛ لحظهٔ اکنون[14] یگانه می‌شوند. لائوتسه در “تائو ته‌چینگ” حکمت وو وی را “کنش از طریق عدم‌کنش” می‌خواند، که در آن ارادهٔ فردی در جریان طبیعی دائو (که شامل تصادف است) حل می‌شود. اینجاست که تفاوت بنیادین رخ می‌نماید: فلسفهٔ قاره‌ای تنش دیالکتیک را برجسته می‌کند، حال آنکه رهیافت شرقی در پی انحلال آن در کلیّت نامتمایز است.

معرفت‌شناسی معاصر: واسازی، پدیدارشناسی و بازی معنا

گفتمان پسامدرن[15]، مفاهیم اراده و تصادف دستخوش بازخوانی رادیکالی شده‌اند. دریدا در نظریهٔ “دیفرانس” (différance/تفاوت-تعویق) نشان می‌دهد که هیچ امری ذاتاً ضروری نیست؛ هر “ارادهٔ معطوف به معنا” با تعویق[16] و بازی نشانه‌ها مواجه است که ماهیتاً تصادفی‌اند. واسازی[17] به‌مثابه روش، مرزهای میان ارادهٔ مؤلف و تصادف گفتمانی را محو می‌کند. از منظر پدیدارشناسی هوسرل، کاربست اپوخه (epoche/تعلیق‌قضاوت) نسبت به جهان طبیعی، هم ارادهٔ جهت‌دهندهٔ سوژه را آشکار می‌سازد و هم ساختار تصادفی “زیست‌جهان” (Lebenswelt) را. مرلوپونتی در “پدیدارشناسی ادراک” با مفهوم “گوشت جهان” (flesh of the world) که بدنمندی[18] ما همواره درگیر بازی اراده و تصادف (مثلاً در حرکت ارادی که با موانع غیرمنتظره مواجه می‌شود) است. نظریهٔ آشوب[19] بر فلسفه، تصادف را نه به‌مثابه نقیض نظم که عنصری سازنده در سیستم‌های پویا بازتعریف کرده است. این دیدگاه، با اندیشهٔ “نظم خودانگیخته” (ziran) در تائوئیسم همسوست که در آن ارادهٔ انسانی می‌تواند با جریان تصادفی/خلاق طبیعت هم‌نوا شود. مسئلهٔ زبان نیز محوری است: ویتگنشتاین در “در باب یقین” نشان می‌دهد که شبکهٔ زبان‌گون (language-game) ما، هم محصول ارادهٔ جمعی است و هم تحت‌تأثیر تصادف تاریخی شکل می‌گیرد.

سنتز فلسفی: فرانظریّت، تعالی و دلالت‌های وجودی

در یک جمع‌بندی فرانظری (meta-theoretical)، پرسشی متعالی[20] بدل می‌شود: امر واقع[21] در گرو این رابطهٔ پویاست؟ پاسخ کانت در “نقد عقل محض” – که ارادهٔ اخلاقی در قلمرو معنا را از علیّت طبیعی جدا می‌کند – ناکافی می‌نماید. سنتزی هایدگری-بودایی پیشنهاد می‌شود: دازاین اصیل، در مواجهه با “هستی‌به‌سوی‌مرگ”، همزمان ارادهٔ پروژه‌های خویش را می‌پذیرد و در “هستی‌به‌سوی‌تصادف” (Being-toward-chance) سکونت می‌گزیند؛ این آگاهی، با اشراق سونیاتا (sunyata/خالی‌بودن) که در آن هیچ ذاتِ ثابتی – حتی اراده یا تصادف – وجود ندارد، تعمیق می‌یابد. دلالت اخلاقی این سنتز، عبور از اخلاقِ وظیفه‌گرای کانتی به سمت “اخلاق آسیب‌پذیری” (ethics of vulnerability) است؛ آنجا که پذیرش تصادفی‌بودن هستی (در اندیشهٔ لویناس: مواجهه با چهرهٔ دیگری که ارادهٔ مرا به‌چالش می‌کشد) بنیان مسئولیت می‌شود. در دلالت اجتماعی، نقد مارکسیستیِ تصادف به‌مثابه پوشش ایدئولوژیک وو وی[22] تکمیل شود که عملِ تغییر را نه از روی اراده‌گرایی خشونت‌آمیز که از طریق هم‌نوایی با جریان تحوّل اجتماعی ممکن می‌داند. در عرصهٔ زیباشناختی، هنر والا – از تئاتر ابسورد بکت تا مراسم چای ژاپنی – حضّ این دیالکتیک را در تجربهٔ انسانی فاش می‌کند: ارادهٔ خلق معنا در قلب تصادف هستی، و پذیرش لذّت بازی در جهانی که همیشه از چنگ مفاهیم می‌گریزد.


پاورقی‌ها

  1. ↩︎
    will — معادل: نسبت اراده
  2. ↩︎
    ontology — معادل: لایه‌های هستی‌شناسی
  3. ↩︎
    automaton — معادل: چهارگانه، تصادف
  4. ↩︎
    sunyata — معادل: خصلت تهی
  5. ↩︎
    upadana — معادل: از دلبستگی
  6. ↩︎
    pratityasamutpada — معادل: وابستگی متقابل
  7. ↩︎
    Dao — معادل: با دائو
  8. ↩︎
    phenomenological — معادل: قرائت پدیدارشناختی
  9. ↩︎
    dialectical — معادل: خوانش دیالکتیکی
  10. ↩︎
    Continental — معادل: فلسفهٔ قاره‌ای
  11. ↩︎
    thrownness — معادل: پرتاب شده
  12. ↩︎
    contingent — معادل: ذاتاً تصادفی
  13. ↩︎
    hermeneutical — معادل: تفسیر تأویل‌شناختی
  14. ↩︎
    immediacy — معادل: لحظهٔ اکنون
  15. ↩︎
    postmodern — معادل: گفتمان پسامدرن
  16. ↩︎
    deferral — معادل: با تعویق
  17. ↩︎
    deconstruction — معادل: واسازی
  18. ↩︎
    embodiment — معادل: که بدنمندی
  19. ↩︎
    chaos theory — معادل: نظریهٔ آشوب
  20. ↩︎
    transcendental — معادل: پرسشی متعالی
  21. ↩︎
    reality — معادل: امر واقع
  22. ↩︎
    wu wei — معادل: وو وی

سوالات متداول

مفهوم اراده در فلسفه غرب و شرق چه تفاوتی دارد؟

در غرب، اراده به عنوان نیرویی کور و نامعقول (شوپنهاور) یا خلاق و جهان‌ساز (نیچه) مطرح می‌شود، درحالی که در شرق (بودیسم و تائوئیسم) اراده با مفاهیمی مانند نفی خود پایدار و وو وی (عدم‌عمل) مرتبط است.

دیالکتیک اراده و تصادف در فلسفه قاره‌ای و شرقی چگونه است؟

فلسفه قاره‌ای (مثل هگل و هایدگر) تنش دیالکتیک بین اراده و تصادف را برجسته می‌کند، درحالی که فلسفه شرقی (ذن بودیسم و تائوئیسم) به دنبال انحلال این تقابل در کلیت نامتمایز است.

نظریه دیفرانس دریدا چه ارتباطی با اراده و تصادف دارد؟

دریدا با نظریه دیفرانس نشان می‌دهد که هیچ اراده معطوف به معنایی ذاتاً ضروری نیست و هر تلاش برای معنا با تعویق و بازی تصادفی نشانه‌ها مواجه است.

جمع‌بندی: این تحلیل نشان داد که «دیالکتیک اراده و تصادف» همچنان مسئله‌ای زنده برای فلسفهٔ معاصر است و فهم آن بدون گفت‌وگوی شرق/غرب ممکن نیست.

تحلیل تطبیقی خرد ابزاری و خرد انتقادی: نگاهی فلسفی به دیالکتیک مفاهیم

در این نوشته «دیالکتیک خرد ابزاری و خرد انتقادی» را از منظر تبارشناسی، تحلیل تطبیقی شرق/غرب و دلالت‌های معرفت‌شناختی/زیباشناختی بررسی می‌کنیم.

تبارشناسی مفهومی: ریشه‌های هستی‌شناختی در سنت‌های فلسفی

خرد ابزاری[1] خرد انتقادی[2] نه صرفاً به‌عنوان مفاهیمی مدرن، بلکه به‌مثابه دو جریان عمیقاً ریشه‌دار در تاریخ اندیشه ظهور می‌کنند. در فلسفهٔ غرب، تمایز این دو را می‌توان تا دوگانگی افلاطونی میان doxa[3] و episteme[4] ردیابی کرد، جایی که خرد ابزاری با تکنه (فن‌سازی) و پراکسیس (کنش عملی) در جهان محسوس پیوند می‌خورد، حال آنکه خرد انتقادی با دیالکتیک سقراطی به واسطه‌سازی نقادانه‌ای فرامی‌خواند که خودآگاهی را از بند تصورات نادرست می‌رهاند. هایدگر در تحلیل Dasein[5] این تقسیم‌بندی را به سطح هستی‌شناختی ارتقا می‌دهد؛ او “حاکمیت تکنولوژی مدرن” را محصول غلبهٔ خرد ابزاری می‌داند که جهان را به “منبع ذخیره‌ای” تقلیل می‌دهد، درحالی که “خرد انکشاف‌گر” معطوف به پرسش‌گری از هستی است. در سنت شرقی، بودیسم مهایانه با مفهوم sunyata[6] ناگارجونا تمایزی مشابه را ترسیم می‌کند: خرد ابزاری در دام سامسارا (چرخهٔ وجود مشروط) گرفتار ادراکات دوگانه‌ساز با واسازی[7] متافیزیکی، وابستگی متقابل پدیده‌ها را آشکار می‌سازد. دائوئیسم نیز در متون ژوانگ‌زو با تأکید بر wu wei[8] به نقد عقلانیت محاسبه‌گر می‌پردازد و حکمتی را پیش می‌نهد که در هم‌اهنگی با دائو (راه) قرار دارد.

تحلیل تطبیقی: دیالکتیک شرق و غرب در تقابل عقلانیت‌ها

دیالکتیک میان فلسفهٔ قاره‌ای[9] معاصر، به ویژه در مکتب فرانکفورت، به اوج تنش‌های خود می‌رسد. هورکهایمر نشان می‌دهد که عقلانیت ابزاری در کاپیتالیسم متأخر به “عقلانیت ابزاری‌شده” تبدیل می‌شود که حتی حوزهٔ اخلاق و زیبایی‌شناسی را تابع منطق کارایی می‌کند. در رهیافتی هرمنوتیک[10] این تقابل را به چالش می‌کشد: ذن بودیسم دُوگن با مفهوم “روشن‌اندیشی ناگهانی” (satori) نشان می‌دهد که نقد رادیکال، نه از طریق تقابل دیالکتیکی هگلی، بلکه با تعلیق دوتایی‌سازی‌های مفهومی حاصل می‌شود. لویناس نیز با تأکید بر “دیگری” (the Other) خوانشی پدیدارشناختی[11] ارائه می‌دهد که در آن اخلاق بر معرفت‌شناسی تقدم می‌یابد. این دیدگاه با سنت دائوئیستی هم‌پوشانی دارد؛ ژوانگ‌زو در تمثیل “پروانهٔ رؤیایی” عقلانیت ابزاری را به‌مثابه زنجیری برای روح انسانی می‌خواند و “حکمت سکوت” را جایگزین گفتار عقلانی می‌کند. در این میان، مفهوم Being-toward-death[12] هایدگر نیز نقدی وجودی بر خرد ابزاری است که مرگ را به‌مثابه امکان نابودی تمامی محاسبات ابزاری آشکار می‌سازد.

معرفت‌شناسی معاصر: واسازی و پدیدارشناسی در عصر پسامدرن

فضای پسامدرن[13]، تفکیک دریدایی از différance[14] سرنوشت‌ساز می‌شود: خرد ابزاری در دام “متافیزیک حضور” گرفتار است و هرگونه ادعای قطعیت را از طریق تعویق بی‌پایان معنا فرو می‌ریزد. واسازی[7] به‌عنوان شکلی رادیکال از خرد انتقادی، ساختارهای قدرت نهفته در گفتمان‌های عقلانی را افشا می‌کند. این رویکرد با پدیدارشناسی هوسرل در کاربرد epoché[15] هم‌سو می‌شود؛ تعلیق قضاوت دربارهٔ جهان طبیعی، امکان نقد بنیان‌های پیش‌ساختهٔ عقلانیت ابزاری را فراهم می‌آورد. مرلوپونتی با تکیه بر “زیست‌جهان” (Lebenswelt) باید تنانگی[16] را به‌مثابه بستری برای شناخت بازشناسی کند. در شرق، بودیسم ذن این نقد را تا سرحدّ انحلال سوژه پیش می‌برد؛ آموزهٔ sunyata[6] حاکی از آن است که حتی “عقل منتقد” نیز باید از دگماتیسم مفهومی رها شود. مسئلهٔ زبان در این زمینه محوری است: ویتگنشتاین متأخر با مفهوم “بازی‌های زبانی” نشان می‌دهد که خرد ابزاری تنها یکی از صورت‌های ممکن عقلانیت در بافتارهای گفتمانی است، حال آنکه خرد انتقادی باید این بافتارها را به‌مثابه میدان نبرد قدرت بازخوانی کند.

سنتز فلسفی: فرانظریه و دلالت‌های متعالی

سطح فرا‌نظری[17] مستلزم عبور از دوگانه‌سازی‌های تقلیل‌دهنده است. منظر متعالی[18]، کانت نشان می‌دهد که عقل محض (خرد انتقادی) باید به‌مثابه شرط امکان اخلاق عمل کند، اما این نگرش با نقد پساساختارگرایانه به چالش کشیده می‌شود. درینجا، تلفیق رویکرد شرقی راه‌گشاست: مفهوم wu wei[8] دائوئیستی نه به معنی انفعال، که به معنای کنشی هم‌ساز با روندهای طبیعی است و می‌تواند الگویی برای خرد انتقادی فراهم آورد که سلطه‌گری عقل ابزاری را بی‌اثر می‌سازد. دلالت‌های اخلاقی این سنتز، مسئولیت‌پذیری در قبال دیگری (لویناس) و اخلاق محیط‌زیست را دربر می‌گیرد؛ دلالت‌های اجتماعی آن در جنبش‌های ضدهژمونیک متجلی می‌شود که عقلانیت ابزاری نظام‌های سرمایه‌دارانه را افشا می‌کنند؛ و در زیباشناسی، تجربهٔ امر والا (کانت) یا مواجهه با sunyata به مثابه ژرف‌ترین سطح نقد، جایگزین مصرف هنر به‌مثابه کالا می‌شود. این گذار، Dasein[5] را به‌مثابه موجودی فرا می‌خواند که نه خود را به “ابزاربودگی” وا می‌سپارد و نه در انتزاع‌های انتقادی محبوس می‌شود، بلکه در وضعیت epoché دائمی، امکان‌های نوین بودن را کشف می‌کند.


پاورقی‌ها

  1. ↩︎
    instrumental reason — معادل: خرد ابزاری
  2. ↩︎
    critical reason — معادل: خرد انتقادی
  3. ↩︎
    doxa — پندار
  4. ↩︎
    episteme — دانش راستین
  5. ↩︎
    Dasein — هستی‌در‌جهان
  6. ↩︎
    sunyata — خالی‌بودن
  7. ↩︎
    deconstruction — معادل: با واسازی
  8. ↩︎
    wu wei — عدم‌عمل
  9. ↩︎
    Continental — معادل: فلسفهٔ قاره‌ای
  10. ↩︎
    hermeneutical — معادل: رهیافتی هرمنوتیک
  11. ↩︎
    phenomenological — معادل: خوانشی پدیدارشناختی
  12. ↩︎
    Being-toward-death — هستی‌به‌سوی‌مرگ
  13. ↩︎
    postmodern — معادل: فضای پسامدرن
  14. ↩︎
    différance — تفاوت/تعویق
  15. ↩︎
    epoché — تعلیق‌قضاوت
  16. ↩︎
    corporality — معادل: باید تنانگی
  17. ↩︎
    meta-theoretical — معادل: سطح فرا‌نظری
  18. ↩︎
    transcendental — معادل: منظر متعالی

سوالات متداول

تفاوت خرد ابزاری و خرد انتقادی چیست؟

خرد ابزاری با تکنه و پراکسیس در جهان محسوس پیوند دارد، در حالی که خرد انتقادی با دیالکتیک سقراطی به نقادی و رهایی از تصورات نادرست می‌پردازد. این تمایز به دوگانگی افلاطونی بین doxa (پندار) و episteme (دانش راستین) بازمی‌گردد.

نگاه هایدگر به خرد ابزاری چگونه است؟

هایدگر در تحلیل Dasein (هستی‌در‌جهان)، حاکمیت تکنولوژی مدرن را محصول غلبهٔ خرد ابزاری می‌داند که جهان را به “منبع ذخیره‌ای” تقلیل می‌دهد، در مقابل “خرد انکشاف‌گر” که پرسش‌گری از هستی را دنبال می‌کند.

مفهوم sunyata در بودیسم مهایانه چه ارتباطی با خرد انتقادی دارد؟

در بودیسم مهایانه، sunyata (خالی‌بودن) با واسازی متافیزیکی، وابستگی متقابل پدیده‌ها را آشکار می‌سازد و نشان می‌دهد که حتی “عقل منتقد” نیز باید از دگماتیسم مفهومی رها شود.

جمع‌بندی: این تحلیل نشان داد که «دیالکتیک خرد ابزاری و خرد انتقادی» همچنان مسئله‌ای زنده برای فلسفهٔ معاصر است و فهم آن بدون گفت‌وگوی شرق/غرب ممکن نیست.