کتاب خودم را می سفرم
قطع | سانتیمتر | ابعاد | تعداد صفحه | کاغذ پیشنهادی |
---|---|---|---|---|
رحلی بزرگ | 33 × 24 | 36 | 38 | 40 |
رحلی | 28 × 21 | 4 | 6 | 8 |
وزیری کتاب | 31-32 | 33 | 34 | 36 |
رقعی | 80.5-82.5 | 84.5 | 87 | 92 |
ربعی | 23.5 × 16.5 | 26 | 27 | 29 |
خشتی بزرگ | 62.5-64.5 | 66.5 | 69 | 74 |
خشتی کوچک | 34-35 | 36 | 37 | 39 |
پالتویی بزرگ | 87.5-89.5 | 91.5 | 94 | 99 |
Je Me Voyage
ژولیا کریستِوا (به زبان بلغاری: Юлия Кръстева یولیا کریستوا و به زبان فرانسه: Julia Kristeva) (زاده ۲۴ ژوئن ۱۹۴۱) فیلسوف، منتقد ادبی، روانکاو، فمینیست و رماننویس بلغاری-فرانسوی است که از اواسط دهه ۱۹۶۰ در فرانسه زندگی میکند.ژولیا کریستوا بعد از انتشار نخستین کتابش، Semeiotikè در ۱۹۶۹ تأثیر زیادی در تحلیل انتقادی*، نظریه فرهنگ* و فمینیسم گذاشت. کارهای او شامل کتابها و مقالههای بسیار دربارهٔ نشانهشناسی، بینامتنیت و ابجکسیون (آلوده انگاری)* در حوزههای زبان&zw...
کتاب خودم را می سفرم اثر ژولیا کریستوا با ترجمه توفان گرگانی توسط انتشارات قطره در 320 صفحه به چاپ رسیده است. ژولیا کریستِوا فیلسوف، منتقد ادبی، روانکاو، فمینیست و رماننویس بلغاری-فرانسوی است که از اواسط دهه ۱۹۶۰ در فرانسه زندگی میکند.ژولیا کریستوا بعد از انتشار نخستین کتابش، Semeiotikè در ۱۹۶۹ تأثیر زیادی در تحلیل انتقادی*، نظریه فرهنگ* و فمینیسم گذاشت. شما با خواندن کتاب «خودم را می سفرم» همسفر کریستوایی میشویم که خاطرات زندگیاش با ارجاع به انسانها، مفاهیم، نظریهها و کتابهایی که بر او تأثیر گذاشتهاند و یا خود آنها را مطرح کرده و نوشته است، نقطهگذاری میشوند. کودکی کریستوا به کودکی تنها فرزندش گره میخورد و روایتهایش از رولان بارت و ژاک لکان و سفر به چین ما را در فضای یکی از جذابترین دورانهای روشنفکری در فرانسه قرار میدهد. در طول صفحات کتاب به خوبی روشن میشود که تصادفی نیست اگر امروز ژولیا کریستوا، یکی از شاخصترین چهرههای متفکران منتقد در جهان است. خواندن این کتاب تجربهای واقعی در حیطهی «اصل لذت» است که ما را با زیر و بم زندگی خصوصی و حرفهای این چهرهی درخشان آشنا میکند و گویی شاهکلید ورود به دیوان/ ذهن این روانکاوِ شناختهشده، را در اختیار ما میگذارد؛ وضعیتی که بدون تردید، اشارتی دارد به آرزوی دیرینهی نظر افکندن به آن «صحنهی آغازین».
قسمتی از متن کتاب
او عشق به موسیقی را به ما منتقل کرد. اما من، با تشویش به کلاس های آواز می رفتم چرا که آوازخوانی ام به خوبی نتایجم در سایر رشته ها نبود. راستش را بگویم آواز خواندنم افتضاح بود! ( خنده. ) ... ایوانکا اما فوق العاده بود. او گوشِ موسیقی درخشانی دارد، مثل پسرم داوید. والدینم برای خواهرم یک پیانو و یک ویولنی خریدند و او به مدرسه ی موسیقی صوفیا راه یافت که به سختی دانش آموز می پذیرفت و در آن جوان های مستعد می توانستند استعداد های خود را پرورش دهند و درعین حال درس های اجباری مدارس عادی را نیز دنبال کنند. ما مرتباً به تماشای کنسرت های خواهرم می رفتیم؛ او خارق العاده بود! من تشویقش می کردم، تحسینش می کردم. امروز هم صدای تمریناتش برای کنسرت، هم چنان در گوشم است: پاگانینی، باخ، چویناکوویچ...