کتاب ساختار روان شناختی فاشیسم
قطع | سانتیمتر | ابعاد | تعداد صفحه | کاغذ پیشنهادی |
---|---|---|---|---|
رحلی بزرگ | 33 × 24 | 36 | 38 | 40 |
رحلی | 28 × 21 | 4 | 6 | 8 |
وزیری کتاب | 31-32 | 33 | 34 | 36 |
رقعی | 80.5-82.5 | 84.5 | 87 | 92 |
ربعی | 23.5 × 16.5 | 26 | 27 | 29 |
خشتی بزرگ | 62.5-64.5 | 66.5 | 69 | 74 |
خشتی کوچک | 34-35 | 36 | 37 | 39 |
پالتویی بزرگ | 87.5-89.5 | 91.5 | 94 | 99 |
The Psychological Structure of Fascism
ژرژ آلبر موریس ویکتور باتای (Georges Albert Maurice Victor Bataille) (زاده ۱۰ سپتامبر ۱۸۹۷ - درگذشته ۸ ژوئیه ۱۹۶۲) از فیلسوفان فرانسویای است که پیشگام و الهامبخش بسیاری از فیلسوفان پساساختارگرا و پسامدرن فرانسوی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم شد.ژرژ باتای گرایش مارکسیست ضداستالینیسم داشت(دستکم در سالهای ۱۹۳۱–۳۴) و مدتی همکاری فکری با سوررئالیستها داشت و بعدتر از آنها گسست و راهش را جدا کرد، و طیف علایق و توجهاتاش فلسفه، اقتصاد، نظریهٔ ادبی، رمان و.. میباشد.
ژرژ باتای فیلسوف و نظریهپرداز فرانسوی در کتاب ساختار روانشناختی فاشیسم، به تشریح یک نظریهی سیاسی و گونهای نظام حکومتی خودکامهی ملیگرای افراطی، در زوایای متفاوتی پرداخته است و واکاوی دقیقی از نهاد اجتماعی و روابط آن با مباحث اقتصادی ارائه میکند. اصلیترین ویژگی قدرت فاشیستی ساختار مذهبی و نظامی همراه باهم است، ساختاری که در آن به سختی بتوان دو عنصری را که به طور معمول از یکدیگر متمایز هستند، از هم تفکیک کرد. بنابراین قدرت فاشیستی از ابتدا خود را مانند یک تمرکزیافتگی تحقق شده پدیدار میسازد. با این حال، وجه نظامی فاشیسم شاخصه و جهت اصلی آن است. بین پیشوا و اعضای حزب روابطی قوی و احساسی حکمرفما بود که آنها را با هم پیوند میداد و به گونهای یکی میکرد؛ مانند روابطی که فرمانده را با سربازانش متحد میکند. اظهار وجود و تظاهر تحکمآمیز پیشوا برابر با نفی جوشش انقلابی بنیادینی بود که او از آن بهرهبرداری کرد؛ انقلاب که یک شالوده و اساس دانسته میشود، از همان زمان که اعمال سلطهی داخلی به طریقی نظامی بر شبهنظامیان به کار گرفته شد، اساساً نفی میشود. نظریهی ژرژ باتای (Georges Bataille) در کتاب ساختار روانشناختی فاشیسم (Visions Of Excess: Selected Writings) با نظریهی دستراستی و لیبرال پوپر یا نظریهی مارکسیستی کلاسیک پولانزانس از فاشیسم تفاوت دارد.
در بخشی از کتاب ساختار روانشناختی فاشیسم میخوانیم
پیوندهای ناگسستنی فاشیسم با طبقات فقیر، صورتبندی آن را عمیقاً از جامعۀ سلطنتی کلاسیک، که مشخصهاش فقدان قاطع هرگونه تماس با طبقات پائین است، متمایز میکند. اما اتحاد فاشیستی، برعکس اتحاد رسمی سلطنتی، که اشکال مختلف آن سلطهشان را از فاصلۀ دور از بالا بر جامعه اِعمال میکنند، صرفاً متحدساختن قدرتهای دارای خاستگاهها و طبقات متفاوت نیست: این اتحاد همچنین یکیسازی و اتحاد تحققیافتۀ عناصر دگرسان با عناصر همسان، و حاکمیت در دقیقترین معنای آن با دولت است. فاشیسم، به منزلۀ نوعی وحدتبخشی و اتحاد، به همان اندازه که با سلطنت سنتی در تضاد است، با اسلام نیز تضاد دارد. به همین خاطر فرمی مثل دولت، که تنها میتواند نتیجۀ یک فرایند تاریخی بلندمدت باشد، در شکلگیری اسلامِ نخستین نقشی نداشت؛ اما در تمام فرایندهای سازمانیابی ارگانیک فاشیستی، دولتِ موجود از آغاز نقش چارچوب و قالبی از پیشموجود را بازی کرد. این وجه شاخص فاشیسم به موسولینی اجازه داد بنویسد «همه چیز در دولت است»، که «هیچ چیزِ بشری یا روحانی یا حتی چیزی والاتر از اینها نیست که بیرون از دولت از هستی برخوردار باشد.» اما این ضرورتاً به معنی اینهمانی دولت و نیروی آمرانهای نیست که بر کل جامعه سلطه دارد. خود موسولینی، که بهنوعی الهیسازی هگلی دولت گرایش دارد، با واژگانی تعمداً مبهم به یک اصل ممتاز حاکمیت اشاره میکند که آن را گاه مردم، گاه ملت، و گاه شخصیت ممتاز مینامد؛ اما معتقد است این اصل باید با خود صورتبندی فاشیستی و پیشوای آن اینهمان شود: «اگر [مفهوم] مردم... دال بر ایدهای است... که بهعنوان ارادۀ چند یا حتی یک شخص واحد در مردم تجسد مییابد... باید نه به نژاد، و نه به یک منطقۀ جغرافیایی مشخص، که به گروهبندیای مربوط باشد که بهلحاظ تاریخی متشکل از جمعیتی است که بهواسطۀ ایدۀ یک اراده به هستی و خواست قدرت با یکدیگر متحد گشتهاند: این نوعی خودآگاهی و شخصیتیافتگی است.»