کتاب کافکا به سوی ادبیات اقلیت
قطع | سانتیمتر | ابعاد | تعداد صفحه | کاغذ پیشنهادی |
---|---|---|---|---|
رحلی بزرگ | 33 × 24 | 36 | 38 | 40 |
رحلی | 28 × 21 | 4 | 6 | 8 |
وزیری کتاب | 31-32 | 33 | 34 | 36 |
رقعی | 80.5-82.5 | 84.5 | 87 | 92 |
ربعی | 23.5 × 16.5 | 26 | 27 | 29 |
خشتی بزرگ | 62.5-64.5 | 66.5 | 69 | 74 |
خشتی کوچک | 34-35 | 36 | 37 | 39 |
پالتویی بزرگ | 87.5-89.5 | 91.5 | 94 | 99 |
Kafka: Toward a Minor Literature
ژیل دلوز، زاده ی 18 ژانویه ی 1925 و درگذشته ی 4 نوامبر 1995، فیلسوفی فرانسوی بود.دلوز در پاریس به دنیا آمد. او پیش از آغاز جنگ جهانی دوم وارد مدرسه ی دولتی شد و قبل از تجاوز آلمانی ها به کشورش، برای تعطیلات به نورماندی رفته بود. دلوز از سال 1944 تا 1948 در دانشگاه سوربن به تحصیل فلسفه پرداخت و در سال 1956 با دنیز پل گرانژوان ازدواج کرد. او در سال 1957 به تدریس تاریخ فلسفه در سوربن روی آورد و از 1960 تا 1964 با مرکز ملی پژوهش اجتماعی همکاری داشت و تا سال 1987 نیز نشست های بسیاری را در رابطه با فیلسوفانی همچون کانت، لایبنیتس، اسپینوزا، برگسون، و موضوعاتی همچون سینما و موسیقی برگزار کرد. دلوز به مدت 10 سال به عنوان استادیار در دانشگاه تدریس می کرد. در همین دوره بود که دوستی پایداری میان او و میشل فوکو شکل گرفت.
تاب کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت، نوشته ژیل دلوز و فلیکس گتاری، تصویر جدیدی از کافکا به مخاطبان ارائه میکند. کافکای این کتاب، با کافکایی که از قبل میشناختید متفاوت است. کتاب کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت را با ترجمهی حسین نمکین بخوانید و با این چهرهی جدید آشنا شوید.
دربارهی کتاب کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت
اولین چیزی که با شنیدن نام کافکا به ذهنتان میآید چیست؟ مردی دلمرده، ناراحت و افسرده که تبدیل به حشره شده است؟ ممکن است با فکر کردن به کافکا، یک نسخهی ایرانی از او به ذهنتان بیاید. صادق هدایت. هم چون آثار او را ترجمه میکرده و هم چون انگار میخواسته مانند او باشد. داستانهایی مینوشته که عموم جامعه آن را سیاه میدانند و خواندنش، مایهی افسردگی است. اما ژیل دلوز و فلیکس گتاری در کتاب کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت نظری متفاوتی دارند. آنها میخواهند در این کتاب، کافکای متفاوتی را نشانتان بدهند. شخصیتی که تا به حال ندیدهاید و احتمالا پیش از این نمیشناختید. شاید کسی کافکایِ این کتاب را بجا نیاورد. گفتنِ اینکه چیزی به نامِ «دانشِ شادِ کافکا» وجود دارد، چیزِ عجیبی است. کافکای این کتاب، خرخاکیِ قهرمانی است که کاری جز نقبزدن در بلوکهای عرصهی نمادین ندارد: میل به زندگی تحرکی افقی در عضلات است که درست مثلِ آب راهِ خود را در دلِ سنگ باز خواهد کرد.
دربارهی کافکا
فرانتس کافکا (Franz Kafka)، نویسندهی آلمانی زبان اهل پراگ از تأثیرگذارترین افراد بر ادبیات قرن بیستم میباشد. او سبک نوینی از نوشتار را ارائه داده است که گابریل گارسیا مارکز در اینباره میگوید: خواندن آثار کافکا سبب شد متوجه شوم میتوان به شیوهای متفاوت نوشت. فرانتس کافکا دچار افسردگی شدید و پریشانیهای روحی بود و همیشه از اینکه دیگران به ضعفهای جسمی و روحیاش پی ببرند مضطرب و نگران بود. تعداد بسیار کمی از داستانهای کوتاه کافکا در زمان حیاتش منتشر شد. او بیش از نود درصد از آثارش را سوزانده است. وی همچنین به ''ماکس برود'' نزدیکترین دوستش وصیت کرد که تمام دستنوشتههایش اعم از داستان، نامه و خاطرات را ناخوانده از بین ببرد، اما برود به این وصیت عمل نکرد و تا زمان حیاتش به جمعآوری و انتشار آثار کافکا پرداخت. کافکا در سال 1924 بر اثر عوارض ناشی از بیماری سل از دنیا رفت.
کتاب کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران کافکا و علاقهمندان به آثار ادبی معاصر از خواندن کتاب کافکا؛ به سوی ادبیات اقلیت لذت میبرند.
در بخشی از کتاب کافکا به سوی ادبیات اقلیت میخوانیم
هر زبانی، فقیر یا غنی، همواره نیازمند نوعی قلمروزدایی دهان، زبان و دندانهاست. دهان، زبان و دندان نیز بهنوبۀ خود، قلمرو آغازین خود را در غذا پیدا میکنند. و به تبع قلمروزدایی آنها مصادف است با درگیرشدنشان در فراگویی اصوات. به این ترتیب، بین خوردن و حرفزدن، نوعی انفصال وجود دارد و همچنین، بهرغم ظاهر قضیه، چنین انفصالی میان خوردن و نوشتن هم هست: البته شکی نیست که نوشتن بههنگام خوردن، بارها آسانتر از حرف زدن به هنگام خوردن است؛ اما در ادامه، نوشتن یک گام جلوتر هم میرود؛ یعنی کلمات را بهچیزی تبدیل میکند که میتوانند با غذا رقابت کنند. و این همان انفصال میان محتوا و بیان است. حرفزدن، و مهمتر از آن نوشتن، روزهگرفتن است. کافکا وسواسی دائمی نسبت به غذا دارد، و مهمتر نسبت به نوع اعلای غذا، که همان غذای حیوانی یا دقیقتر همان گوشت است، و نسبت به دهان، و دندانها، و دندانهای بزرگ، و دندانهای پوسیده یا دندانهای روکشدار طلا. مشکل اساسی او با فلیسه هم دقیقاً همین است. گرسنگی یکی از مضامین ثابت نوشتههای کافکاست و بهاینمعنا، نوشتههای او نوعی تاریخ طویل روزهداری است. قهرمان گرسنگی، که تحت مراقبت قصابهاست، کارش را کنار جانورانی به پایان میرساند که گوشت خام میخورند، و راهحلی آزاردهنده را پیش روی بینندهها میگذارد. و همینطور در پژوهشهای یک سگ، آن جا که سگها سعی میکنند دهان سگ پژوهشگر را با چپاندن غذا مشغول کنند تا دیگر سؤال نپرسد، اینجا هم باز با همان راهحل آزاردهنده روبهرو میشویم: «چرا ردم نمیکردند بروم و نگذارند دیگر سؤال بپرسم؟ نه، این چیزی نبود که میخواستند؛ قطعاً هیچ تمایلی به شنیدن سؤالاتم نداشتند، اما با این حال، به خاطر همین سؤالهایم بود که ردم نمیکردند.» سگ پژوهشها بین دو علم در نوسان است: علم غذا، که همان علم زمین و علم سرِ افتاده است ( «پس کی زمین این غذا را مهیا خواهد کرد؟» ) و علم موسیقی که علم «هوا» است و علم سرِ بالاگرفته؛ اینچیزی است که هفت سگ موزیسین ابتدای قصه و سگ آوازخوان انتهای قصه بهخوبی نشان میدهند: و با این حال، بین این دو، چیزی مشترک هست، زیرا غذا میتواند از بالا برسد و علم غذا از طریقی جز گرسنگی به دست نمیآید، درست همانطور که موسیقی بهشکل غریبی خاموش است.